طبقه سوم ساختمان پزشکان، توی مطبش، پشت پنجره ایستاده است. آخرین بیمارش همین چند لحظه پیش رفت. امروز کمی زودتر مطب را ترک می کند تا به دیدن ننه یوسف برود. کمی خسته است شاید هم کلافه! روسریش عقب رفته، دسته ای از موهاش روی پیشانی اش ریخته اما دستانش پی مرتب کردنشان نمی رود. هر وقت می خواهد به دیدن ننه یوسف برود حال و روزش همین است. ناآرام می شود و دل آشوبه می گیرد؛ اما دلتنگی مجالی به پیشروی این تشویش نمی دهد. نگاه همیشه گله مندش را به آسمان می اندازد. آسمانی که حالا آرام است و مسیر کوچ دسته ای پرنده. هیاهوی گنجشک هایی که روی درخت پشت پنجره لانه دارند باعث می شود نگاهش را از آسمان بگیرد و به لانه گنجشک ها بدهد. گنجشک مادر غذا آورده و جوجه ها هول می زنند برای سیر کردن شکمشان. لانه شان جای امنی است؟ گنجشک ها، پرنده های توی آسمان و آدم هایی که توی خیابان می لولند انگار دلشان قرص است و خاطرشان امن و آرام. گاهی این آرامش او را می ترساند. گمان می کند آرامش قبل از طوفان است و هر لحظه ممکن است موجی سهمگین آن را ببلعد! چیزی توی نگاهش تغییر می کند. ذهنش پر از تصاویر و صداهای آشناست. دیگر اینجا و توی این زمان نیست. حالا دخترکی است با موهای بافته شده که عروسکی پلاستیکی را بغل گرفته و لی لی کنان و شادمان از خانه ننه یوسف بیرون می آید. در نیمه باز خانه شان را که درست روبروی خانه ننه یوسف است باز می کند و تو می رود. پدرش گوشه حیاط دستی به سر و گوش موتورش می کشد. خواهرش دفترچه خاطراتش را توی دست دارد. روی تخت نشسته و مشغول نوشتن است. مادرش رخت های شسته را روی بند آویزان می کند. سمتش می رود. مادر متوجهش می شود. می گوید:

ادامه مطلب

وقتی ملتی احمق فرض می شوند

یک بعد از ظهر دل انگیز تابستانی

وبلاگم خانه درختی من است 2

توی ,کند ,یوسف ,گنجشک ,ننه ,روی ,می کند ,ننه یوسف ,است و ,می شود ,دیدن ننه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه دوست آسمانیان دفتر خاطرات iranfiln خلیل آباد طراحی کارت ویزیت میقات ارتفاع کاران ماه تاب فاما سرور دانلود حل تمرین کتاب رسم فنی عمومی احمد متقی پور زبان نهم